بشنو از نی چون حکایت می کند. . . !
دلنوشته
همه مداد رنگي ها مشغول بودند... به جز مداد سفيد ! هيچ کسي به او کاری نمي داد...! همه میگفتند: تو به هيچ دردي نمي خوري !!! يک شب که مداد رنگي ها توي سياهي کاغذگم شده بودند، مداد سفيد تا صبح کار کرد... ماه کشيد ، مهتاب کشيد ، و آنقدر ستاره کشيد که کوچک وکوچک تر شد ... صبح توي جعبه ي مداد رنگي دیگر مداد سفیدی نبود ! جاي خالي او با هيچ رنگي پر نشد ... نظرات شما عزیزان:
|
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |